پاريس 23 نوامبر 2004
عباس عزيز ،
هنور برای من نوشته يعنی کاغذ، معذالک آنچه برای من در “حضور خلوت انس” آورده بودی، برای من حساسيتی کمتر از نوشته نداشت. مطالعهی “رويای من” مرا بيشتر به خلوت انس تو میبرد.
وبلاگخوانی مطالعه نيست ولی من آن را مطالعه کردم، واقعاً چون مرا بيشتر به خلوت انس تو میبرد. وبلاگخوانی مرور هم نيست. پريدن از متنی به متن ديگرست. مرور و مطالعه هردو ارزشهای باستانیِ ازلی و ابدی خودشان را دارند. “رويای من” مرا با همين ارزشها دوباره به سراغ “فريدون سه پسر داشت” فرستاد و آنجا ديدم که تعريف، در تعريفی که من از تعريف دارم، کار آسانی نيست. جای نرفته را رفتن و در حقيقت جای نرفته را گفتن. میخواهی جلوی خودت قدم برداری، بايد بتوانی پوستههای حماقت را از روی چيزها برداری، وگرنه چيزها در پوستههاشان رسمی می مانند. اين همان لحنی است که در طنز تو است و در تعريفهای تو جای نرفته جايی جز جلو خودت نيست، که هميشه نرفته میماند. توقعهای تازهی تو از شعر و ظرافتهايی که میشود هميشه از هر جای کتاب خواند، هرجا که دردی کهنه حالا ديگر دردی حقير و مسخره از آب در میآيد. نويسندگان ما هر چه بيشتر قفای ما را آئينه میکنند، بيشتر از روبرو غافل میمانيم. مگر اينکه با اين جدی شوخی کنيم. يکيش آنطور که تو میکنی : لبخندی کج و زخمی، چاپلينی. خوشبختانه کتاب تو با من بود و متن، مهربان بود، و متن کاغذی بود.
مطالعهی متن به متن عمق میدهد . اينترنت خوانی اما متن را پر میدهد. اين واقعاً خوانش نيست، بازی است. اين متن بيکرانه، بیته. اينترنت، اين ابرمتن(hyperText) همانقدر که ما را اسير خود میخواهد خوانش ما را سطحی و سرسری میکند.
با اينهمه خوشحالم که مرا روی امواج اينترنتی بردهای (درست میگويم امواج؟)، يا روی مدارها يا ايستگاهها، پايگاهها، ميدانها، فضاها، خطها، کدامشان؟ همه جورش را شنيدهام. شايد هم همهی اينها را دارد؟
حقيقت اين است که حادثه جويیهای اينترنتی جذبهای به من نمیدهند. هنوز هم منتظر اتفاقی روی کاغذ ماندهام. همه دارند به کاغذ پشت میکنند. ولی من که هميشه چيزی از پشت کاغذ خواستهام: طعمهای، تحفهای، نطفهای، و کاغذ، عجبا که پشت نمیکند. به ياد اين حرف حجمی و عجيب شمس عزيزم می افتم که فرستادگان مولوی را با طبقهای تحف، اطعمه و اشربه بر سر، پس فرستاد و خطابشان کرد که برويد و به مولانا بگویيد:يک لقمه لغت بفرستد!
چطور میشود زبان را خورد ؟ اگر اين حرف شمس را، حالا هفت قرن بعد، يکی از همين فيلسوفهای هنوز از مدنيفتادهی اروپا گفته بود، همهی دنيا آن را به نيش گرفته بود، بهخصوص منتقدان کمکم از مد افتادهی خودمان که مرغ همسايه هميشه برايشان غاز است
باری از حرف پرت نيفتم، از کار تو و از ابتکار تو میگفتم، از وبلاگنويسی، و خوانی و سازی. و از آنچه هم که به نام من میکنی استقبال میکنم. اما متاسفانه خود وبلاگخوان خوبی نيستم. مگر به سفارش و يا به ضرورت.
وبلاگخوانی تعطيل خواندن است، معطل کردن مطالعه است، مطالعه نمیکنيم، مطالعه را معطل میکنيم.
يک تعطيلی هم برای خودمان میگيريم وقتی که از اين شاخ به آن شاخ میپريم. اينجا در اطراف من و اطرافيان من، روزهای تعطيلی با متنهای اينترنتی میگذرد. طوری شده است که برای من هم ديگر، اينترنت را که باز میکنم، انگار به تعطيلی میروم. به تعطيلی میروم بی آنکه چمدانم را پر از کتاب کنم. برعکس، من و تعطيلیام با هم به سراغ کتابهايی میرويم که نمیشناسيم، قبولشان میکنيم با خوب و بدشان، ديمی، چکی، انتخاب نداريم، منتخبايم، منتخبی هستيم که برای انتخاب انتخاب شدهايم. در واقع روی جادهای که انتخاب ما نيست انتخاب میکنيم، روی متنی بیامان و بیکران؛ ابر متن!
برای معتادان ابرمتن، متن کاغذی کمکم دارد متعلق به عصر حجر میشود. اگر خيلی پافشاری کنی مأيوسشان میکنی. (احساساتی که وبلاگخوانهای عزيز برای ما بیدريغ فرستادهاند مرا هم احساساتی میکند) اين پيامها بعضيشان، مرا از اين جهت میکِشند که در آن هر کس فرهنگ خود را و تربيت خود را در زبان خود بروز میدهد، چه آنکه خشونت میکند، چه آنکه تشکر مطالبه میکند، و چه آنکه در پس نامی خود را پنهان میخواهد. من اما اين را در متنهای کاغذی از ديرباز آموختهام و دريافتهام که از صدای واقعی خوانندهها هميشه صدای خوانندههای واقعی شنيده نمی شود.
پس من بايد بتوانم با اين ابرمتن کنار بيايم، وگرنه او مرا کنار میگذارد. مرا و متنهای کاغذیام را. اول کنارشان میگذارد و بعد میکُشدشان. من نمیخواهم قاتل من از جنس منباشد. من نمیخواهم متنهای کوچک مرا ابرمتن غول بی در و پيکری (و يا پر در و پيکری؟) نابود کند. پس من و متنهای من، هر دو، به جنس خودشان پناه میبرند: متنهای من خودشان را به ابر متن میدهند و من هم خودم را، اين خود معتاد چاپ، و پروردهی حروف سربی را به اينترنت، به همين کهکشانهای بزرگ بشری، به همين شبکههای بخشنده و رايگان میسپارم. من که میخواستم شريک خوب و بدهای صفحه سفيد باشم شريک خوب و بد وبلاگهائی میشوم که مرا شريک بد و خوب خودشان میکنند، و کنجکاويهای من به هدر میروند، گاهی که در هدر مایههای ضرر نیست، گاهی که وقتهای من در من عزیز میگذرند ، آنچنانکه اینجا در کتابخانه کوچک من…
باز هم برایت مینویسم، تا وقت دیگر: قربانت
يکی از بهترين و قابل فهم ترين متن هايی که از رويايی خوانده ام پس از سکوی سرخ که نسخه ای از آن را در حين سربازی در دهه 60 در شيراز پيدا کردم و خواندم. تاملات او در باره اينترنت برايم نکته تازه ای نداشت و نوعی سوء تفاهم را بيان می کرد. ولی از قلم او شنيدن در باره اين ابرمتن بی کاغذ خيلی جالب بود. بيشتر از اين بابت که دلبستگی نوستالژيک اهل قلم همسن او را و گاه تا 20-30 سال جوانتر از او را به کاغذ آشکار می کند. هميشه اين جور مواقع ياد عين القضات می افتم با آن سخن درخشان در باره علم و دوستداری اهل علم کاغذ و قلم را. دل کندن از کاغذ و قلم حقيقتا سخت است. همت مردانه می خواهد و خداحافظی با خيلی چيزها و شکستن خيلی عادتهای رسوب کرده و سخت شده. با اينهمه رويايی اين کار را کرده است گرچه آرام و با احتياط فراوان. من برای رويايی که با وبلاگ نويسی تا همينجا هم از خيلی های جوانتر-از-خودش جوانانه تر رفتار کرده احترام زيادی قائل ام. او نشان می دهد که آدم دنيای امروز است حتی اگر هفتاد سالش باشد.
بالاخره شاعر حرفي تازه و غير از شعر اينجا زد.اما معلوم نيست چرا فقط خطابش به عباس است.
با سلام.ساكن اصفهان هستم و شيفته كارهاي استاد رويائي.براي به دست اوردن كتابهاي ايشان به هر دري زده ام اما… . براي شما امكان راهنمائي به من هست؟و ضمنا اگر مقدور باشد ادرس وبلاگ ايشان
پيشاپيش سپاسگزارم
سلام جناب رويايي
ايميل من به دستتان رسيد؟ براي تان شعري از خودم فرستاده بودم
یداله رویایی علاوه بر شعر محکم و پر صلابت، نثر فوق العاده قشنگی دارد. این نوشته از ایشان گویاست.
خواب ديدم كه سنگ” دارا ” را گذاشته ايد:
بالاي سر سارا دروغ تاب مي خورد و در پايين
سرش طنين اين تكرار:
برو سارا بگو سارا
شكنجه عقل را ياوه مي كند.
و من هم پيغام گذاشته ام:
درد كشيدن خنگي مي آورد.(موريس بلانشو.ترجمه يداله رويايي)
gilaki:yek akame zaban yad bigiri ti zaban baz i chize digara.joiandeh nah kar dare kaghaz sefide ya siaia.kaghaz poosht koneh ya az roo ise,tasalsole neveshtan.yani chi?!an ki baim kaghaz v loghat v ketaba faramoosha konim,az ehsase beine neveshtan ya neveshteh shodan joda bebim,rah peida bobosteya ,dar rahe khodaman peida bebim,interneta mian donbale abar matn nah,donbale abar eshgh bebim!
سلام
وبلاگ هم مثل متولد شدن” شعر حجم “در کشور شرقی چون زادگاه ماست که روزی برای شاید اکثر مردم سبکی نه غریب که غیرقابل پذیرفتن بود. اما با گذشتن زمان مثل کاغذی که بر آن می نویسیم ملموس ، همسایه و رفیق شفیق شد.
من این صفحه خالی وبلاگ را مثل یک کاغذ سفید سخت عاشقانه دوست می دارم چرا که فکر و حس ما در آن به رقص می آید و بیچاره همسایه گان مان را که در نفس کشیدن یک قطره آزادی پرپر می زنند را با خود به پرواز درمی آورد.
اینطوری فرهنگها، ادبیات… و موسیقی هر کشوری در هم می آمیزد و شاید روزی “کودک جهان “بدنیا بیاید با داشتن درک برای همه مذاهب و عقاید.
فکر می کنم با شنا کردن در وبلاگ می شود پس از مدتی به انتخاب پرداخت و با بهترین هایش انس گرفت و بطور جدی خواندش.
ما همه همدیگر را امروز بهتر می شناسیم با گذاشتن پیامها و برخوردهایی که می شود و از باورهای پوچی که به یکدیگر کرده بودم در می آییم و در فکر فرو می رویم…
تولد وبلاگ را خوب بود هر سال جشن می گرفتیم. یکی در سوئد، یکی در آلمان ، یکی در انگلیس بر روی این صفحه می نویسد و با یکدیگر ارتباط برقرار می کند، آیا این یکی از زیباترین خلقت های تکنولوژی نیست؟
پایدار باشید
سلام آقای رویایی بزرگ از ارتباط شما وعمئم خوشحال شدم همیشه سالم باشید
با سلام
رويايي ، دوست من زندگي رويايي ات پايدار باشد،تا چه اندازه مي انديشي انسان مفيدي هستي؟چرا چون ديگر انسانها نمي انديشي؟مگر گمراه شده اي ؟ بدان منتظر پاسخت هستم. پاسخي منطقي.